دل آدمی حقیقتی است که گاه خاموش و مرده و گاه نورانی و زنده است. کلید حیات دل جز به دست صاحب آن، به دست دیگری نیست. در این میان این انسان است که با اعمال و افکار خویش دل را زنده ساخته یا به مرگ نزدیک میدارد.
دل این واژه کوچک، امّا بزرگ راه وصال به محبوبی است که از روح خویش وجود آن حقیقت را رقم زده است و جز با دلی زنده و پویا نمیتوان به آن گوهر یکدانه عالم وجود، به آن خداوند بخشنده مهربان رسید. چگونه میتوان دلی زنده داشت تا به وسیله آن هدف خلقت را تحقق بخشید؟
دل مردگی:
در ابتدا نیاز است مراد از دل مردگی را دریافت تا به فهم درستی از زنده دلی رسید. در این باره می توان گفت:
آدمى را دو مرگ است، به همان گونه که او را دو زندگى است، یکى مرگ و زندگى بدنى، و دیگرى مرگ و زندگى قلبى (روحى). و زندگى واقعى انسان همان زندگى قلبى او است، چون که دل، پایگاه انسانیّت آدمى و مرکز عواطف و احساسات و جایگاه شکفتگى وجدان سرشار او است. و هنگامى که قلب به خواستههاى پست میل پیدا نکند، و در دام علاقهمندی هاى فرومایه نیفتد، زنده باقى مىماند و به انجام دادن کارهاى شایسته و نیک میل مىکند، و همه انسانها را دوست مىدارد. و براى همه خواستار نیکى است، و به تأمّل و تدبّر در جهان و کار جهان مىپردازد، و از گذشت روزگار و تغییرات آن عبرت مىگیرد، و در برابر پروردگار جهانیان فروتنى و خشوعمىکند. در مقابل به انسانی که توجهات خویش را صرف امور مادی ساخته و از انسانیّت بویی نبرده باشد را دل مرده گویند.